للحق
نشاندی روی زخم کهنه ی من مرهم خوبی
حریمت آشنا کرده مرا با عالم خوبی
جهان، این هیچ سردرگم،فریبم داد با گندم
برای دفعه ی چندم نبودم آدم خوبی
گریزان از همه دنیا خودم را یافتم این جا
خودم را با بدی هایم کنارت ای همه خوبی
رها کردی مرا از غم نشاندی جای آن غم، غم
غمِ دیگر که خیلی دوستش دارم غم خوبی
شلوغی ضریح تو عجب آشفته گیسویی ست
سپیدی ها سیاهی ها چه درهم برهم خوبی
تو می آیی و از نزدیک می بینم تو را آخر
همان وقتی که می میرم،عجب می میرم خوبی